روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

روزگار یک زن

زن همیشه مورد استعمار چه در خانه چه در محل کار. من یه زن تحصیلکردم که ...

قهره قهره قهرم

امروز صبح وقتی از خواب پاشدم همه خونه رو جمع و جور کردم فقط پولایی رو که دیشب پرت کرده بودو از وسط خونه جمع نکردم و رفتم اداره.

اداره هم خوب بود فقط صبح خیلی دم ادارمون شلوغ بود آخه تشیع شهدای انفجار زاغه موهمات کرج تو ستاد مشترک سپاه بود خ.ا.م.ن.ه.ا.ی هم اومده بود هیچ کس رو تو ستاد راه نمیدادن مردم همه بیرون بودن حتی شهردار منطقه و دارو دستشو راه ندادن تو، اونام توی خیابون ولو بودن.من که از پنجره اداره داشتم تماشا میکردم ولی آقایون همه دم در بودن. نمیدونم تو ستاد چه خبر بود ولی نزدیک ساعت 11 بود که دیدم سیل جمعیت به راه افتاد رفتن بهشت زهرا

ما نفهمیدیم آقا کی و از کجا اومدو از کجا رفت. من همش منتظره هلکوپتر بودم ولی چیزی ندیدم.

مامان امروز برا جشن عید غدیر با دوستاش رفته بود برج میلاد باهام یه کاری داشت اومده بود دم خونمون مجبورم شدم نیم ساعت آخرو مرخصی شخصی بگیرم بیام خونه چون مامان دم در مونده بود.دلم خیلی شور میزد با خودم میگفتم اگه بیاد پولارو وسط خونه ببینه میفهمه چرا دیشب نرفتیم خونشونو دعوامون شده...

خودم باور نمیکنم با چه سرعتی در خونه رو باز کردم از پله ها دویدم بالا در واحد رو باز کردم قبل از اینکه مامان از پله ها بیاد بالا پولارو از وسط خونه جمع کردم گذاشتم توی کمد، خدارو شکر مامان نفهمید ازم پرسید چرا نیومدی گفتم سیا سرماخورده یه دفع گفت حال ندارم خودت برو منم گفتم جلو دایی زشت بود تنها بیام منم نیومدم مامان میگفت میومدی،خبر نداشت دیشب چه حالی داشتم،به هر حال به خیر گذشت ماست مالیش کردم مامان چیزی نفهمید.

به مامان خیلی اصرار کردم شب بمونه به بچه هام بگیم بیان اینجا قبول نکرد بعد 1 ساعت نشستن گذاشت رفت.منم سریع ظرفای میوه رو جمع کردم و دوباره پولارو پرت کردم وسط خونه،داشتم ظرفارو میشوستم که اقا از سرکار تشریف فرما شدن از راه اومد تو آشپزخونه بهم سلام کردم منم جواب ندادم دلستر خریده بود یه لیوان برا خودش ریخت یه لیوان برا من، به رو خودم نیوردمو کارامو کردم.

کارام تموم شد اومدم پای کامپیوتر دارم مینویسم اومد منت کشی دید دارم مینویسم گفت آدرس بده برات نظر بزارم باز محلش ندام رفت سراغ تلوزیون دیدنش.

این وبلاگو خودش برام درست کرده ازش اطلاع داره برام مهم نیست اگه مطالبمو بخونه اینارو برای دل خودم مینویسم .

اصلا دوست ندارم دیگه باهاش حرف بزنم میخوام واقعا این دفعه باهاش قهر کنم بفهمه یه من ماست چقدر کره داره...

دیشبم بهش گفتم دیگه رو من حساب نکن.همیشه همین رو میگم ولی باز یادم میره باز مایه میذارم. یه وقتایی با خودم میگم من نباید برم سرکار باید خودش به تنهایی مخارج زندگی رو تامین کنه نمیدونم آخه با این مخارج کمر شکن زندگی میشه نرم سرکار!!!!!!!!!

امروز سرکار یه تست روانشناسی(پیش بینی) پر میکردم اولش میگفت یه آرزو بکن، من آرزو کردم انقدر مرفه بشم که دیگه لازم نباشه بیام سرکار. یه سری سئوالات داشت جواب دادم خیلی بامزه بود خوشم اومد پیش بینیش خیلی دقیق بود آخر سر هم گفت به آرزوت میرسی،انشاا... 

همش میاد منت کشی و سرک میکشه تو کامپیوتر ولی کور خوندی خیلی بچه هستی منم باید مثل خودت باشم قهر کنم قهره قهره قهرم.

                   

نظرات 4 + ارسال نظر
مریم توپولی دوشنبه 23 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:57 ب.ظ http://www.man-va-to-ma.blogsky.com

سلام مهربون
خوبی ممنون که به وبم سر زدی اره غریبی سخته ولی من حمید رو دارم
نمیدونم سر چی حرفتون شده و کی مقصر بوده ولی کاری نکن که بعد واسه اون لحظه های شیرین با هم بودن اشک بریزی

سلام عزیزم
مرسی شما چطوری خوبی؟
همیشه سر مسائل کوچیک و پیش پا افتاده
مریم جونی میای باهم دوست بشیم؟

سوگلی سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 05:46 ب.ظ http://sogolnasiri.blogfa.com

سلام خشگلم...خوبیییییییییییی؟وبلاگ نو مبارک!البته با تاخیر رسیدم چون از مرداد وبلاگت رو راه انداختی
بهت تبریک میگم گلم....دوست دارم...لینکت کردم

سلام مرسی
بهترین عیدی بود که گرفتم مرسی مامان سید
تازه شروع کردم به نوشتن اونم چه موقعی وقتیکه دلم خیلی پره و خیلی تنهام

باشماق سه‌شنبه 24 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 08:45 ب.ظ http://bashmagh.blogsky.com

وقتی برات دلستر ریخت به نظر من باید می خوردی
در این طور موقع ها بهترین کار اینه که خودتو به کوچه علی چپ بزنی
البته شما خانم ها قلبتون مثل شیشه صاف صافه فقط یک کمی این زبونتون بعضی وقت ها تلخه
عامل تفرقه خونواده ها نود در صدش رسانه ها هست
قدیما من خودم شاهد دعوای مکرر پدر و مادرم بودم ولی هیچ وقت شاهد قهر و حرف نزدن آنها نبودم
بدلیل اینکه نه کامپیوتر بود و نه تلویزیون
خود ما بعد از فیلم اوشین نمیدونم شما آن سریال را دیده اید یا نه همیشه با عیال مربوطه دعوامون می شد بعد ها باجناقم نیز همینو گفت

سلام
مگه آقایون هم وبلاگ میخونن؟!؟
گفتی نظر درد و دل رو پاک کن پس اینجا جوابتونو میدم اون پول میخواست منم داده بودم ولی داشتیم میرفتیم به شوخی گفتم ولی اون خیلی جدی گرفت قهر کرد.
من خیلی دارم تو زندگی مایه می زارم ولی یه چیزایی می بینم که به اینجا میرسمو غرغر میکنم.

مریم توپولی چهارشنبه 25 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 09:52 ب.ظ http://man-va-to-ma.blogsky.com

سلام سوسن جونی من عاشق اینم که با آدم های جدید دوست بشم چرا که نه عاشقتم و ممنون از پیشنهاد دوستیت حتما قبول میکنم از الان به بعد منو دوست خودت بدون راستی به کلبه من سر بزن
بوس

سلام دوست جونی
مرسی نوشته هات به دلم نشست مخصوص درباره مامانت که گفت بودی،تازه یکسری چیزای مشترک داریم که بعدا بهت میگم
پس با اجازه ات لینکت میکنم مریمی جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد